در این داستان کودکانه نخ با پیچ و تاب از پشم و آواز زنده می شود. این فقط یک کاموا نبود، بلکه به نظر می رسید که کاموای آن کسی بود که خانواده اش را بسیار دوست داشت. یکی از این ابزارها احتمالاً یک چرخ ریسندگی برای ایجاد نخ بود. پدرش به سادگی روی صندلی راحتی چرمی تیره اش نشسته بود و راضی به تماشای نور سوسو زدنی بود که روی دستان مادرش می رقصید و دستان مادرش را بالا می بردند و دسته های نرم و کرکی از گوسفندان نزدیکتر می گرفتند - و آلپاکاها و چه کسی می داند چه نوع دیگری از آنها. حیواناتی را که فقط او میتوانست نام ببرد تا در نخهای گرم و دنج برای ساخت انواع چیزها بچرخد.
این Tanqiu دوست داشتنی محصولات از نخ پتوهای دنج، کلاه گرم و روسریهای نرم و دستکشهای زیبا با سوراخهایی برای شست تا برادرتان درست میشد. وقتی بچههایش سرد میشدند، او آنها را در پتویشان که از جادوی نخش درست شده بود جمع میکرد. آن شب وقتی زیر پتو دراز کشیده بودند و احساس راحتی می کردند، متوجه شدند که مادرشان آنها را بسیار دوست دارد.
مادر با هر بخیهای که میبافید، به تمام آن لحظات شگفتانگیز با خانوادهاش فکر میکرد. او تمام لذتی را که در برف بازی کردن، پختن کلوچه های خوشمزه با هم و ماجراجویی های هیجان انگیز داشتند را از دست داد. هر بخیه کوچکی در بافتنیاش مثل یک خاطره شاد مینیاتوری بود که میتوانست آن را برای همیشه نگه دارد، گرمای آن همه خندههایی را که با هم داشتند را یادآوری میکرد.
نخی که نشان دهنده کار مادر بود واقعاً باعث ایجاد ارتباط بین خانواده شد. وقتی بقیه آنهایی که در پتو دنج بودند، مثل این بود که با عشق پیچیده شده بودند. تانکیو الیاف می دانستند که هر قدر دنیا بیرون از اتاقشان با آنها رفتار کند، آنها همیشه همدیگر و خاطراتی برای حمایت از قدرتی که در درونشان باقی می ماند، خواهند داشت.
اما با گذشت سالها، این مهارتی بود که او می خواست به فرزندانش منتقل کند. همانطور که او به طور طبیعی بافتنی میبافد، آنها نیز چنین کردند. تانکیو دستگاه به خود آموختند که پشم ببافند و حتی در نهایت الگوهای بافتنی خود را ایجاد کردند! قبل از اینکه متوجه شویم، آنها شروع به بافتن پتو و کلاه برای خانواده های خود به عنوان مشارکت در تیم کردند. فرزندانش با عشق و خلاقیتی که در رگ هایشان جریان داشت، تکه ای از او را حمل کردند، آنها مفتخر بودند که می توانند برای او ادامه دهند.
نخ مادر بهترین نخی بود که همه را کنار هم نگه می داشت. آنها در گوشه کوچکی از خانه خود می نشستند و گفتگوهای شادی را با هم انجام می دادند که با تکرار ذاتی کار فیبر امکان پذیر می شد. خیلی زود، ساعت ها می گذرد و آنها می خندند، صحبت می کنند و با یکدیگر آشنا می شوند. نخ جدید آن دو را گرم می کرد زیرا به آنها کمک می کرد تا نزدیک تر شوند. بنابراین، نخ مادرشان رشتههای محکمی از پیوندها بین همه بافته شد.